کتابنوشت

کوتاه نوشتهایی درباره کتابهایی که می خوانم

کتابنوشت

کوتاه نوشتهایی درباره کتابهایی که می خوانم

باغ آلبالو/ آنتوان چخوف / سیمین دانشور/ نشر قطره/۱۱۰ صفحه






نمایشنامه باغ آلبالو آخرین اثر چخوفه که در سال 1903 نوشته شده و 4 پرده داره. داستان درباره باغ آلبالوی بزرگ و قدیمی هست که صاحبش از اشراف زادگان روسیه است و با وجود وابستگی شدیدش به باغ آلبالو در پی اتفاقاتی مجبور به فروش و ترک باغ میشه.

مادام رانوسکی، صاحب باغ، هنوز آرزوی روزهای گذشته رو داره و در تصوراتش هنوز هم خودش رو یک اشراف زاده ثروتمند می بینه. با وجود اینکه در فقر و زوال هستند مادام رانوسکی مثل یک اشراف زاده زندگی میکنه و قصد فراموش کردن باغ آلبالو رو نداره. اطرافیانش هم بدون هیچ گونه تلاش و مبارزه ای در انتظار فرا رسیدن روز وداع با باغ هستند. تمام شخصیتهای نمایش خودشون رو به دست تقدیر سپردند و هیچ کدام نقش برجسته ای رو ایفا نمی کنند. رکود و بی حاصلی در سراسر فضای داستان موج می زنه.

در مقدمه مترجم اومده که از دید بسیاری از نویسندگان این کتاب پیش بینی چخوفه درباره انقلاب روسیه و باغ آلبالو نمادیه از اشرافیت که با انقلاب روسیه ( فروش باغ آلبالو) رو به افول هست. فروش باغ به یک ملاک دهقان زاده هم روی کار اومدن طبقه پایین تر رو خیلی خوب نشون میده.

 

این کتاب در ایران دو ترجمه داره. یکی ترجمه خانم سیمین دانشور که خوب و روانه( نشر قطره) و ترجمه دوم ، ترجمه خانم ناهید کاشی چی هست که انتشارات جوانه توس اون رو به چاپ رسونده. 


-( از پنجره توی حیاط را نگاه می کند) ای دوره کودکی! ای دوره بی گناهی و معصومیتم! در این اتاق بچه ها می خوابیدم.از اینجا توی باغ را نگاه می کردم. صبح که بیدار می شدم شادمانی در من جان می گرفت. و باغ آلبالو درست همین طور بود که الان هست. هیچ چیز آن تغییر نکرده است( از خوشی می خندد) همه آن، سر تا پای آن از شکوفه سفید است. ای باغ آلبالوی من بعد از پاییز تیره و تار و بارانی، و زمستان سرد،باز جوانی را از سر گرفته ای.از خوشی سرشار هستی و فرشتگان آسمانی تو را ترک نگفته اند. اگر من می توانستم این بار سنگین را از روی دلم بردارم و شانه ام را از زیر این باغ خالی کنم و گذشته ام را از یاد ببرم...


صحنه آخر


بی حرکت دراز می کشد. صدایی از دور مثل اینکه از آسمانها شتیده می شود.صدای سیم تاری است که پاره شده. صدا خاموش می شود.ناله ای است . سکوتی همه جا را می گیرد و فقط از دور، از باغ آلبالو، صدای گنگ تبری که درختها را می اندازد شنیده می شود.





نظرات 2 + ارسال نظر
3pi چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:49 ق.ظ http://hafal8.blogfa.com

اینقدر خوشم می آید هر وقت می آیم اینجا پر از کتاب درست و حسابی ست!!
خسته نباشی هاجر عزییییزم! :*

منم انقد خوشم میاد که تو هر از گاهی میای و سر میزنی و نظرتو میدی !! خیلی ممنون

محسن جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ب.ظ http://ketabamoon.blogsky.com

من در سالهای خیلی خیلی دوری نمایشنامه باغ آلبالو را دیدم. کلیاتی از آن به یادم است و دیگر هیچ.
دوست دارم دوباره به سراغش بروم. و اینبار کتاب را بخوانم.

کلا خیلی به جزئیات نپرداخته. می تونست بهتر از این هم توصیف بشه. ولی خوب فکر می کنم ارزش چند بار خوندنو داره

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد